درد یتیمی
زمانه بی تو یتیمی است که در تلاطم احساس غربتی سترگ
از هوش رفته است.
بگذار آشکار بگویم، بشریت هنوز کودک خردی است که از درک
وسعت شگرف تو عاجز است؛ او را در این قصور ملامت نیست؛
چرا که بال احساسش بر بی کران احاطه ندارد.
تو رفتی و هزاران دل از هم پاشید، هزاران دیده در اشک غرقه شد
هزاران دست به سر کوفت، هزاران کوه غم برافراشت و
هزار بیرق در غبار غربت تو به عزا ایستاد.
بگذار عاشقانه بگویم!
عشق، بی تو در کوچه های پریشانی پرسه می زند
و التهاب در مویرگ هایمان در رفت و آمد است.
وقتی تو را به ابدیت سپردیم، بهشت زهرا با بارش گریه ما
به گلستانی بدل شد و خندید، شهیدان به میمنت ورود تو
هلهله کردند و زمین، آسمانی شد.
ای آسمانی مرد!
چلچراغ چشمانت را از ما دریغ مدار و اهتزاز دستانت را نیز؛
آن گاه که آتشفشان حادثه از شش جهت ما را احاطه می کند
و کودکان شهید، به افق های انتظار چشم دوخته اند که
کسی بیاید و گل های تشنه را سیراب کند.
تقی متقی